پلاک 14
پلاک 14
دستنوشته ها ی یک خبرنگار

مقیم لندن بود، تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی می شود و کرایه را می پردازد. راننده بقیه پول را که برمی گرداند 20 سنت اضافه تر می دهد!
می گفت :چند دقیقه ای با خودم کلنجار رفتم که بیست سنت اضافه را برگردانم یا نه؟ آخر سر بر خودم پیروز شدم و بیست پنی را پس دادم و گفتم آقا این را زیاد دادی ...

گذشت و به مقصد رسیدیم . موقع پیاده شدن راننده سرش را بیرون آورد و گفت آقا از شما ممنونم . پرسیدم بابت چی ؟ گفت می خواستم فردا بیایم مرکز شما مسلمانان و مسلمان شوم اما هنوز کمی مردد بودم. وقتی دیدم سوار ماشینم شدید خواستم شما را امتحان کنم . با خودم شرط کردم اگر بیست سنت را پس دادید بیایم . فردا خدمت می رسیم!

تعریف می کرد : تمام وجودم دگرگون شد حالی شبیه غش به من دست داد . من مشغول خودم بودم در حالی که داشتم تمام اسلام را به بیست پنی می فروختم!!



نظرات شما عزیزان:

نفس...
ساعت15:45---1 شهريور 1392
کلاغ!!!
به خانه ات برس ...
قصه ی من تمام شد ...!
یکی تمام بود و نبودن هایم را ...
یک جا برد!!!


+سلام بزرگوار باافتخار لینک شدید


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:









نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 31 مرداد 1392 توسط علی جعفری

برچسب ها: تاکسی مسلمان کرایه اعتقاد انگلیس راننده  
مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
By Ashoora.ir & Blog Skin